شبنم کرمی -مامان یک فهرست کوچک از خوراکیهای خوشمزه به بابا داد تا از سوپرمارکت بزرگ سر چهارراه دورتر بخرد.
بابا که حوصلهی پیادهروی نداشت، تصمیم گرفت با دوچرخه برود. از بابا خواستم همراهش بروم و برای کمک، کمی از خریدها را در سبد جلوی دوچرخهام بگذارم.
کمی فکر کرد. چانهاش را خاراند و گفت: «خیلی هم خوب است که با هم به خرید برویم، اما میدانی برای دوچرخهسواری در خیابان باید به چه نکاتی توجه کنی؟»
فوری با خوشحالی گفتم: «بله، آرام و از کنار حرکت میکنیم!» بابا با لبخندی جواب داد: «اینکه میگویی عالی است، اما همهی داستان نیست. قدیمها برای دوچرخهسواری حتی گرفتن گواهینامه هم اجباری بوده است.»
با تعجب گفتم: «یک دوچرخهسواری که این همه چیز لازم ندارد!» بابا گفت: «برویم تا به تو نشان دهم دوچرخهسواری آدابی دارد و فقط رکابزدن نیست!»
اولینکار بابا این بود که کیف خرید را با کش و گیرههای مخصوص روی دوچرخهاش محکم کند. بعد برای دوچرخههای هردومان زنجیر و قفل محکمی برداشت.
بابا با لبخند گفت: «این ۲ تا چراغ سفید و قرمز را هم که به ۲ حالت چشمکزن و ثابت روشن میشوند به دسته و تنهی دوچرخههایمان وصل میکنیم که غروب نزدیک است.»
بعد هم یک مثلث کوچک شبرنگ آهنربایی که یک علامت تعجب وسط آن بود به پشت دوچرخهام چسباند.
ترمز و بوق خندهدار دوچرخهی خودش و زنگ و ترمز دوچرخهی من را امتحان کرد و گفت: «کلاههای ایمنیمان را سرمان بگذاریم و راه بیفتیم.
با کشهای محافظ، آرنج و زانوهایت را بپوشان و مراقب باش پاچههای شلوارت لای چرخ گیر نکند.»
بالأخره بطریهای آب و شیشهی کوچک ضدعفونیکنندهی دستمان را هم برداشتیم و ماسکمان را زدیم و راه افتادیم.
در کنار هم آرام از حاشیهی خیابان، همجهت با خودروها حرکت کردیم. سر کوچهها یا پشت چراغ قرمز میایستادیم و با احتیاط و با حفظ فاصلهی یک متری با خودروهای در حال حرکت و حتی پارکشده که ممکن بود یکباره حرکت کنند یا در را باز کنند رکاب میزدیم.
بابا گاهی با دست، تغییر جهت حرکتمان را به خودروها و عابران علامت میداد. از کنار خط ویژهی اتوبوس یا پیادهرو با احتیاط عبور میکردیم، اما سواره وارد این مسیرها نمیشدیم.
بعضی جاها هم در پیادهرو در حالی که با دست، دوچرخههایمان را کنار خود راه میبردیم، مسیری را طی میکردیم تا اینکه به مسیر سبز دوچرخه رسیدیم.
بابا گفت: «حالا میتوانی با خیال آسودهتری رکاب بزنی، اما باز هم باید مراقب باشی، زیرا بعضی از موتورسیکلتها و عابران بدون رعایت مقررات، در این مسیر رفتوآمد یا برخی دوچرخهسواران در مسیر خلاف حرکت میکنند.
گاهی خودروها هم در این خط پارک میکنند که همهی اینها برای ما خطرناک هستند.»
با تعجب گفتم: «خانم معلم دیروز از اهمیت رعایت حق مردم پیش خداوند برایمان گفت. حتماً این رفتارهای خلاف خدا را ناراحت میکند.»
بابا لبخندی زد و به راهمان ادامه دادیم.